سلام
دیشب وقتی میخواستم بخوابم باخودم گفتم دخترخوب ! دیدی چطور روزها داره میگذره وکارمفیدی نکردی؟ برای رفع عذاب وجدان قبل ازاینکه لحاف وبکشم روی سرم ، باخودم گفتم حتما فرداصبح زود بیدارمیشم وکلی به کارهای عقب مونده رسیدگی میکنم .
صبح زود من شد ساعت نه صبح ، تازه نه صبحی که با جون کندن ازجام بلند شدم . چندساعتی زورکی کارهایی وانجام دادم و دوباره برگشتم روی تخت . به یکی ازدوستانم زنگ زدم . این دوستم زنی به سن وسال خودم هست و نزدیک به سی ساله که میشناسمش و همکاربودیم . ازبس تو اداره اونا جابه جامیکردن همش میگفت من شدم مثل کلمه < هوالباقی > روی اعلامیه های فوتی ها . اسمم باید همیشه تو تموم احکام جابه جایی اداره باشه .
القصه به دوستم گفتم میگی چرا اینجوری شدم ؟چندساعتی که کارمیکنم انگاری دارم جون میکنم . دوستم گفت قبول داشته باش دیگه بخاطرسنمون هست . دیگه ما به سنی رسیدیم که اون انرژی قبلنا ونداریم . گفتم هنوز زن های به سن وسال ما دنبال جراحی سرتاسری نقاط بدنشون هستند وامید به زندگی توشون بشدت موج میزنه . گفت اونا راولشون کن .اونا دوست دارند با جراحی نقابی روی جسم مچاله شون و چشم اطرافیانشون بکشند ، دقت کن روی اعلامیه فوتی ها اگر کسی به سن 48 رسیده باشه دیگه نمی نویسند <مرگ نابهنگام >یعنی خیلی هم بهنگام بوده .اگر دوسال دیگه توسن پنجاه سالگی بمیریم مطمئنا ملت میگن : خدا راحمتش کنه ،پیرزنه دیگه بسش بود دیگه چقدرمیخواست عمرکنه .
درسته رفیقم هیچ بویی از اصول مشاوره همدلانه نبرده بود اما باعث شد کلی سراین موضوع بحث های خنده دارکنیم وتجدید انرژی کنیم و به ریش عزرائیل محترم بخندیم .
گفتم ,اونا ,دوستم ,باخودم گفتم منبع
درباره این سایت